تقدیر من تو بودی

زندگیم با تو قشنگه ....

تقدیر من تو بودی

زندگیم با تو قشنگه ....

پایان عید دیدنی

موندنمون پیش مامان و بابا یه روز بیشتر شد و دیشب راه افتادیم اومدیم مشهد .

مامان تمام ماشینو پر از خوراکی و وسیله کرده بود واسمون . الهی قربونش بشم 359919_smiley-angelic00.gif

همین کارا رو میکنه که من با بغض و چشمای قرمز خداحافظی میکنم و تو ماشین میزنم زیر گریه

سعید دید چند دقیقه ای هست ساکتم سرمو چرخوند سمت خودش و دید دارم گریه میکنم . همونجوری پشت فرمون و در حال رانندگی بغلم کرد و دلداریم داد .

میگفت آخه این دفعه چه فرقی با دفعه های پیش داره که این بار انقدر گریه میکنی ؟

این بار فرقش این بود که کم کم داره باورم میشه جدا شدم ازشون . سعید گفت هروقت اراده کنی میبرمت پیششون. هروقت اراده کنی ،دوسه ساعت بعد پیششون هستی .

خلاصه رسیدیم مشهد و منم آروم شده بودم . وسایلارو جا به جا کردیم و خوابیدیم .

سعید صبح زود رفت بیرون و منم  تصمیم گرفتم واسه اولین بار آش رشته بپزم واسه عصر . موادشو از دیشب آماده کرده بودم و دست به کار شدم . واسه ناهار هم ماکارونی درست کردم .

سعید ظهر اومد ناهارشو خورد و رفت دانشگاه .تا 8 شب کلاس داره . امروز اولین روز کلاسشه . کلی ذوق داشت بچّم . فداش شم ...510520_phil_45.gif

+ آشم همین الان حاضر شد . خداروشکر خوشمزه ست

پَ معلوم شد مواَم یه ایطور چیزایی تو خودوم دارُم  ....هزارماشالا ...

نظرات 2 + ارسال نظر
نیلوفرجون دوشنبه 13 مهر 1394 ساعت 08:51 http://talkhoshirin2020.blog.ir

دیگه عروسی نگرفتین؟تا عروسی باهمین؟خیلی مزه داره ها،همش پیش شوهرش باشه. چرانمینویسی؟

نتم چندروز قطع بود تازه وصل شده . مینویسم .
آره دیگه فعلا باهمیم

پری یکشنبه 12 مهر 1394 ساعت 09:39 http://roznevesht12.persianblog.ir

شکستن دل ،به شکستن استخوان دنده مى ماند…از بیرون همه چیز رو به راه است…اما هر “نفس”
درد است که میکشى…

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.