اما صبح فرداش با بدن درد و سردرد و گلودرد بیدار شدم . به سختی رفتم دانشگاه و وقتی برگشتم بدتر شده بودم .
دیگه رفتم تو رختخواب و استراحت مطلق شوهرجون هم شد کدبانوی خونه .دیشب یکم بهتر شده بودم . تلویزیون داشت تبلیغ فیلم محمد رسول الله رو میکرد . به همسری گفتم بریم سینما ؟گفت یکم بهتر شی میریم . منم که عجووول گفتم خوب شدم بریم .
بعدم پریدم و بلیطشو اینترنتی رزرو کردم .ساعت 9 رفتیم سینما فیلمش تا 12 طول کشید .خیلی قشنگ بود
به همه پیشنهاد میکنم برین این فیلمو ببینین البته اگه سالمین چون اگه مثل من بدحال باشین تو این سه ساعت بیچاره میشین .
سینما سرد بود و من کم کم بدن دردم شدید شد آخرای فیلم علنا می لرزیدم و هرچی هم سعید میگفت بریم خونه میگفتم نه حیفه میخوام فیلمو ببینم .
خلاصه فیلم که تموم شد نمیتونستم از جام پاشم .حالم خیلی بد شده بود
به محض رسیدن به خونه رفتم تو رختخواب تب کرده بودم و زیر دوتا پتو می لرزیدم . سعید باز شد پرستار
برام لیمو عسل آورد و دارو . طفلی تا دیروقت بیدار بود کنارم
صبح موقع نماز بیدار شدم دیدم نشسته کنارم گفت خداروشکر تب نداری دیگه
صبحانه رو آماده کرد و لیمو عسل . بعد صبحانه هم دوباره خوابیدم تا ساعت 3 .چه عدس پلویی پخته بود همسر
قربان بره خانومش .ناهرو خوردیم و ظرفارو هم شست و بعد یکم استراحت رفت دانشگاه
منم که خداروشکر با وجود پرستار عاشقم حالم خیلی بهتره
با گوشی می خونمت عنوان رو ندیدم
یاد این افتادم الهی تب کنم شاید پرستارم تو باشی
مواظب خودت باش
اسم پستم همین بود دیگه
آدم وقتی پرستار به این خوبی داشته باشه دلش میخواد هی مریض بشه
الان شما باهم زندگی می کنید؟ یعنی دیگه عروسی نمیگیرید؟
خوب که هست ولی نه در حدی ک آدم هی مریض بشه ;-)
فعلا آره . چرا بابا عروسی میگیریم
آخی چه پرستار خوبی داری. خدابرات حفظش کنه. من بودم خوب نمیشدم تا هی لوسم کنه
نه دیگه سلامتی از هرچیزی بهتره ...